اناری که حقانیت شیعه را اثبات کرد
جمعي از موثقين نقل كردند: مدتي بحرين تحت نفوذ خارجيان بود. آنها مردي از مسلمانان را حاكم بحرين كردند تا شايد به علت حكومت كردن شخصي مسلمان، آنجا آبادتر شود و به حالشان مفيدتر واقع گردد، و آن حاكم از ناصبيان(۱) بود.
او وزيري داشت كه در عداوت و دشمني از خودش نيز شديدتر بود و پيوسته نسبت به بحرينيها، به خاطر محبتشان به اهل بيت رسالت(ع) دشمني مينمود و هميشه به فكر حيله و مكر براي كشتن و ضرر رساندن به آنها بود.
روزي وزير بر حاكم وارد شد و اناري كه در دست داشت به حاكم داد. حاكم وقتي دقت كرد، ديد بر آن انار اين جملات نوشته شده است:”لا اله الله محمد رسول الله و ابوبكر و عمر و عثمان و علي خلفاء رسول الله”، و اين نوشته بر پوست انار بود، نه آن كه كسي با دست نوشته باشد.
حاكم از اين امر تعجب كرد و به وزير گفت: اين انار نشانهاي روشن و دليلي قوي بر ابطال مذهب رافضه(۲) است. حال نظر تو درباره اهل بحرين چيست؟
وزير گفت: اينها جمعي متعصب هستند كه دليل و براهين را انكار ميكنند، سزاوار است ايشان را حاضر كني و انار را به آنها نشان دهي، اگر قبول كردند و از مذهب خود دست كشيدند، براي تو ثواب و اجر اخروي عظيمي خواهد داشت، و اگر از عقيده خود بازنگشتند و سرباز زدند و بر گمراهي خود باقي ماندند، يكي از اين سه كار را با آنها انجام بده، يا با ذلت جزيه بدهند، يا جوابي بيآورند، اگر چه جوابي ندارند، يا آن كه مردان ايشان را بكش و زنان و اولادشان را اسير كن و اموال آنها را به غنيمت بردار.
حاكم نظر وزير را تحسين نمود و به دنبال علماء و دانشمندان و نيكان شيعه فرستاد و ايشان را حاضر كرد. انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب كافي در اين زمينه نيآورديد، مردان شما را ميكشم و زنان و فرزندانتان را اسير ميكنم و يا آن كه بايد جزيه بدهيد.
وقتي شيعيان اين مطالب را شنيدند، متحير گشته و جوابي نداشتند، لذا رنگ چهرههاي آنها تغيير كرد و بدنشان به لرزه درآمد، با اين حال گفتند: اي امير سه روز به ما مهلت بده، شايد جوابي بيآوريم كه تو به آن راضي شوي. اگر نيآورديم، آنچه را ميخواهي، انجام بده.
حاكم هم تا سه روز ايشان را مهلت داد.
آنها با ترس و تحير از نزد او خارج شدند و در مجلسي جمع شدند تا شايد راه حلي پيدا كنند، در آن مجلس بر اين موضوع نظر دادند كه از صلحاء بحرين ده نفر را انتخاب كنند، و اين كار را انجام دادند، آنگاه از بين ده نفر، سه نفر را انتخاب نمودند، بعد به يكي از آن سه نفر گفتند: تو امشب به طرف صحرا برو و خدا را عبادت كن و به امام زمان حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف استغاثه نما، كه او حجت خداوند عالم و امام زمان ما است، شايد آن حضرت راه چاره را به تو نشان دهند.
آن مرد از شهر خارج شد و تمام شب، خدا را عبادت كرد و گريه و تضرع نمود و امام را خواند و به حضرت صاحب الامر عليه السلام استغاثه نمود تا صبح شد، ولي چيزي نديد، به نزد شيعيان آمد و ايشان را خبر داد، شب دوم ديگري را فرستادند، او هم مثل نفر اول، تمام شب را دعا و تضرع نمود اما چيزي نديد و برگشت، لذا ترس و اضطرابشان زيادتر شد.
سومي را احضار كردند، او مردي پرهيزگار به نام”محمد ابن عيسي”بود. شب سوم با سر و پاي برهنه به صحرا رفت. آن شب، شبي بسيار تاريك بود. ايشان به دعا و گريه مشغول و به حق تعالي متوسل گرديد و درخواست كرد كه آن بلا و مصيبت را از سر مؤمنين رفع كند و به حضرت صاحب الامر عليه السلام استغاثه نمود.
وقتي آخر شب شد، شنيد كه مردي با او صحبت ميكند و ميگويد: اي محمد ابن عيسي چرا تو را به اين حال ميبينم؟ و چرا به اين بيابان آمده اي؟
گفت: اي مرد مرا رها كن، كه براي امر عظيمي بيرون آمدهام و آن را جز به امام خود، نميگويم و جز نزد كسي كه قدرت بر رفع آن داشته باشد، شكايت نميكنم.
فرمود: اي محمد بن عيسي، من صاحب الامر هستم، حاجت خود را ذكر كن.
محمد ابن عيسي گفت: اگر تو صاحب الامري، قصهام را ميداني و احتياج به گفتن من نيست.
فرمود: بلي، راست ميگويي. تو به خاطر بلايي كه در خصوص آن انار بر شما وارد شده است و آن تهديداتي كه حاكم نسبت به شما انجام داده، به اين جا آمدهاي.
محمد ابن عيسي ميگويد: وقتي اين سخنان را شنيدم، متوجه آن طرفي شدم كه صدا ميآمد. پس عرض كردم: بلي، اي مولاي من. تو ميداني كه چه بلايي به ما وارد شده است. تويي امام و پناهگاه ما و تو قدرت برطرف كردن آن بلا را داري.
حضرت فرمودند: اي محمد ابن عيسي، در خانه وزير (لعنةالله) درخت اناري هست. وقتي كه آن درخت بار گرفت، او از گِل، قالب اناري ساخت و آن را به دو نيم كرد. در ميان هر يك از آن دو نيمه، بعضي از آن مطالبي كه الان روي انار هست نوشت. در آن وقت انار هنوز كوچك بود، لذا همان طوري كه بر درخت بود، آن را در ميان قالب گِل گذاشت و بست. انار در ميان قالب، بزرگ شد و اثر نوشته در آن ماند و به اين صورت كه الان هست درآمد. صبح كه به نزد حاكم ميرويد، به او بگو من جواب را با خود آوردهام، ولي نميگويم مگر در خانه وزير. وقتي كه وارد خانه وزير شدي، در طرف راست خود، اتاقي خواهي ديد. به حاكم بگو، جواب را جز در آن اتاق نميگويم، در اين جا وزير ميخواهد از وارد شدن تو به آن اتاق ممانعت كند، ولي تو اصرار كن كه به اتاق بروي و نگذار كه وزير تنها و زودتر داخل شود، يعني تو اول داخل شو. در آن جا طاقچهاي خواهي ديد كه كيسه سفيدي روي آن هست. كيسه را باز كن. در آن كيسه قالبي گِلي هست كه آن ملعون (وزير) نيرنگش را با آن انجام داده است. آن انار را در حضور حاكم در قالب بگذار تا حيله وزير معلوم شود. اي محمد ابن عيسي، علامت ديگر اين كه، به حاكم بگو معجزه ديگر ما آن است كه وقتي انار را بشكنيد غير از دود و خاكستر چيزي در آن مشاهده نخواهيد كرد، و بگو اگر ميخواهيد صدق اين گفته معلوم شود، به وزير امر كنيد كه در حضور مردم انار را بشكند. وقتي اين كار را كرد آن خاكستر و دود بر صورت وريش وزير خواهد نشست.
محمد ابن عيسي وقتي اين سخن را از امام مهربان و فريادرس درماندگان شنيد، بسيار شاد شد و در مقابل حضرت زمين را بوسيد، و با شادي و سرور به سوي شيعيان بازگشت.
صبح به نزد حاكم رفتند و محمد ابن عيسي آنچه را كه امام عليه السلام به او امر فرموده بودند، انجام داد و آن معجزاتي كه حضرت به آنها خبر داده بودند، ظاهر شد.
حاكم رو به محمد ابن عيسي كرد و گفت: اين مطالب را چه كسي به تو خبر داده است؟
گفت: امام زمان و حجت خدا بر ما.
گفت: امام شما كيست؟ او هم ايمه عليهم السلام را يكي پس از ديگري نام برد، تا آن كه به حضرت صاحب الامر عليه السلام رسيد.
حاكم گفت: دست دراز كن تا با تو بر اين مذهب بيعت كنم، پس گفت: گواهي ميدهم كه نيست خدايي جز خداوند يگانه و گواهي ميدهم كه محمد صلي الله و عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست و گواهي ميدهم كه خليفه بلافصل آن حضرت، اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليه السلام است. بعد هم به هر يك از امامان دوازده گانه اقرار نمود و ايمان آورد. سپس دستور قتل وزير را صادر كرد و از اهل بحرين عذرخواهي نمود.
اين قضيه و قبر”محمد ابن عيسي”نزد اهل بحرين مشهور است و مردم او را زيارت مي كنند.
ذكر شده كه”محمد ابن عيسي”از حضرت صاحب الامر(عج) پرسيده بود كه چرا شما كه قصد كمك به ما را داشتي اينقدر آنرا به تاخير انداختيد؟ و چرا در همان شب اول به كمك ما نيامديد؟
حضرت فرموده بودند: اين ناشي از سستي اعتقاد شماست كه از حاكم سه روز مهلت خواستيد و اگر ايمان داشتيد كه با همان اولين بار مدد خواستن از من نتيجه ميگيريد، در همان شب اول پاسختان را ميدادم.
بازدید روز | ۸۶۱ |
بازدید دیروز | ۹۸۵ |
بازدید ماه | ۳۸۵۱۹ |
بازدید کل | ۴۳۵۳۱۸۸ |
افراد آنلاین +RU +EN | ۱ |
آدرس پستی : مشهد مقدس، شهرک صنعتی توس - فاز 2- دانش 10، کد پستی 9185183853 تلفن: 54-51 22 41 35-051 فکس: 60 22 41 35-051 miladenoor.m@gmail.com کانال رسمی تلگرام صنایع روشنایی میلادنور مشهد |